روز بلاگ!! :)

سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود. اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم، از بابت پول هم نگران نبودم.

اما وسط راه که بیابون بود، دست کردم توی جیب راست شلوارم ولی پول نبود...! جیب چپ نبود...جیب پیرهنم! نبود که نبود...

گفتم حتما توی کیفمه!

اما خبری از پول نبود...

به راننده گفتم: اگه کسی رو سوار کردی و بعد ار طی یه مسیری به شما گفت پول همراهم نیست، چیکار میکنی؟!

گفت به قیافش نگاه میکنم!

گفتم: الان فرض کن من همون کسی باشم که این اتفاق براش افتاده....!!! یه دفعه کمی از سرعتش کم کرد و یه نگاهی از آینه به من انداخت

و گفت: به قیافت نماید که آدم بدی باشی، می رسونمت... .

.

.

خدای من!

من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم

اما الان هر چه نگاه میکنم، میبینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام...

فقط یک آه و یک افسوس که مفت عمرم از دستم رفت...

.

خدایا ما رو میرسونی؟؟ یا همین جا وسط این بیابون سردگمی پیادمون میکنی؟

پ ن:

هیهات انت اکرم ان تضیّع من ربیّته

        او تبعد من ادنیته

        او تشرّد من اویته

او تسلّم الی البلاء من کفیته و رحمته

#end

نظرات  (۲)

  • دانشجوی کلاس اول دبستان
  • سلام

    بزرگترین گناه نا امیدی از رحمت خداست ...

    اون خدایی کردن بلده

    مهم این هست که ما بندگی کردن را بلد نیستیم

    "باشد تا رستگار شویم"
    سلام
    لینک پستتون را برداشتم 
    از اون پستهای جانانه بود 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    Get Adobe Flash player