روز بلاگ!! :)

امسال شبهای دهه اول محرم، جایی میرفتم که سخنرانش از مستمعینش چند سر و کله بالاتر بود، 

عالی بود...

شاید بعدا چند تیکه از صحبت هاش رو آوردم....شاید

#end

سوال اینجاست که دیدن خواب در روز چقدر معتبر است؟ و آیا تعبیر دارد؟

خوابی دیدم عجیب،

شاید هم عجیب نباشد!!!

ولی جزییات زیاد داشت(نسبت به یک خواب معمولی)

فعلا فکر میکنم......

پ ن: 

یه تیکه هاییش رو برای خانواده تعریف کردم ولی کلش رو نمیدونم باید چیکار کنم...آیا باید ببرم جایی تعبیرش کنن؟

#end

مرا کیفیت چشم تو کافی است.

چشم

پ ن:

بعید میدانم ولی شاید بعدا قصه ی پر تفصیلش را مکتوب کردم، شاید.

#end

به نظر شما چرا ما به آخوند ها میگیم روحانی؟

و یه سوال دیگه:

به نظر شما آیا کسایی که یه موقع آخوند بودند(درس طلبگی خوندند) و الان اشتغال دارند(مثلا در اداره جات و ...)، الان هم میشه بهشون گفت آخوند؟

و خیلی سوالای دیگه........

پ ن:

حاج آقا میگه اگه مردم رزق حلال میخوردن پرواز میکردن،

پ ن : اگه آدم مسلمون پیدا کردین بگین من کارش دارم!!

#end

ساعت 11 صبح که با تلفن یکی از دوستان از خواب بیدار شدم، شروع کردم به صبحونه خوردن که یادم افتاد به استحباب خواب قیلوله

به هر حال خوبه آدم فقط واجبات رو عمل نکنه! و بعضی وقتا به مستحبات هم دل بده.

#end

شاید شعرهای خیلی قشنگ دیگری باشد، اما اینها را روضه ای گوش دهید.  

دانلود

تو بر این خاکها بکش دستی

اگر این خاک زَر نشد با من

سر سال است مرد مسکینم

مکش از دست خالیم دامن

چقدر فاصلست ای دریا

از ظهور مقام تو تا من

تو بزرگ قبیله آبی

تو غدیری فراتی اما من

خشکسالم کویر بی آبم

روزگاریست تشنه میخوابم

حرم حضرت قمر بنی هاشم

 

#end

زدم تبلت بچه رو قبل از مسافرتش سوزوندم )))))))))))))):

خواهرم دی‌شب گفت تبلتِ هستی بمونه پیشت، تام و جری و پلنگ صورتی و اسکار و بره ناقلا واسش بریز. نشستم با چه دهن‌سرویسی‌ای، پنجاه قسمت از اینا دانلود کردم. تو آخرین لحظه که داشتم از لپ‌تاپ کپی می‌کردم روی تبلت، در یک حماقت محض، گفتم بذار کلاه‌قرمزی‌های خودم رو هم براش بریزم بیش‌تر بهش خوش‌ بگذره. وسطای همین اضافه‌کاری یهو تبلت شروع کرد چشمک بزنه و صفحه نمایشش برفکی بشه ... و بعدشم خاموش شد و دیگه روشن نشد.

 از ساعت دو تا چاهار صبح داشتم توی نت قیمت تبلت گوگل می‌کردم که هر طور شده همین امروز یکی واسش بخرم. لحظه‌ی قبل از مسافرت، خیلی بده یه بچه شیش ساله، دوست‌داشتنی‌ترین وسیله‌اش رو از دست بده.

چقدر روش حساب کرده بود. دادن خبر بد به یه دختربچه، سخت‌ترین کار دنیاس. صبح که هستی اومد خونه‌مون اول از همه، سراغ تبلتش رو می‌گرفت. انگار می‌خواستم خبر مرگ به یه نفر بدم، مونده بودم چی بگم. «دایی جون یه بهترش رو برات می‌خرم.» اولین و مناسب‌ترین گزینه‌‌ای بود که به ذهن می‌رسید. اما فرصتی نبود که قبل از مسافرت بشه تهیه کرد و دستم هم چندان پر نبود.

اون شعله‌ی خشم خاموش‌نشدنی‌ تو نگاهش داغونم کرده بود. بدی‌اش این بود که تبلت‌ش رو تازه گرفته بود و هنوز ازش سیر نشده بود. شاید اگه یکی-دوسال دستش بود، راحت‌تر می‌شد باهاش کنار اومد.

 به بابا و مامانم گفتم به هستی چیزی نگن تا صبح برم بانک، کارتم که تاریخ انقضاش گذشته بود رو معتبر کنم و بعد برم دم یه تبلتی ببینم چه خاکی باس به سرم بریزم. دشکم رو با اعصاب‌خوردی کوبوندم رو زمین و گفتم یه ساعت دیگه بیدارم کنید. یک ساعتی که شد سه ساعت. یه جا حس کردم همه‌ی اعضا و جوارحم داره در آنِ واحد مشت و لگد می‌خوره. «دایی. دایی.» هستی بود. «دایی. دایی.» یا خدااا :(. «دایی. دایی. تبلتم چرا فیلما رو پخش نمی‌کنه؟» می‌خواستم یه داد سر بابا-مامانم بکشم که دو دقّه این تبلت رو از بچه قایم می‌کردین نیاد رو سر من خراب بشه. اما یهو سوالش تو ذهنم مرور شد. «تبلتم چرا فیلما رو پخش نمی‌کنه؟» این یعنی تبلتش روشن شده و پخش نمی‌کرده. و من در حالت نشستنی سه متر و هفتادتا پریدم بالا و در حالی که تو همه‌جام پایکوبی بود گفتم دایی بده ببینم و بله. کار می‌کرد.

لوتی‌گری خوش‌حال شدیا.

پیغمبری خوش‌حال شدیا.

من خودم دم گریه بودم. وجه مادّی مدنظرم نیست. اصن خواهرم نمی‌ذاشت من چیزی بخرم و ازم قبول نمی‌کرد. اما همین خبرِ بد دادن به بچه، واقعن داشت دیوونه‌م می‌کرد. واسه من و تو تبلت چیز مهمی نیست. دنیای کوچیک بچه‌ها این حرفا رو برنمی‌داره. حالا نگو بنده بنا به عادت باقی‌مانده‌ای از خواب‌گاه، که هر شارژری رو می‌چپوندیم تو هر چیزی، این‌جا هم شارژر موبایل خودم رو به تبلت lenovo زده بودم و نمی‌دونم چه اتفاقی می‌افته که اولِ کار جواب میده و موبایل کانکت میشه به لپ‌تاپ و فایلا ارسال میشه؛ اما یهو خاموش میشه و دیگه روشن نمیشه. صبح، هستیِ ناآگاه از قصه، میره تبلتش رو با شارژر خودش شارژ می‌کنه و کار میده. فیلما تبدیل فرمت می‌خواست.

پ ن:

این نوشته کار یکی از دوستای خوش قلم، با نام مستعار "صدرالمتوهمین" هستش، که من با یه چند کلمه اندک دخل و تصرف در اینجا براتون ذکر کردم، منبع:

نویسنده: صدرالمتوهمین

https://plus.google.com/102801826477686003145

#end

الان من توی حیاط بساط پهن کردم و دارم از فضای اینجا لذت میبرم،

ولی اصلن فکرشم نکن که به اختیار خودم اومدم!!

حاج خانوم ما رو گذاشته اینجا توی حیاط بپا!! 

یعنی حواسمون به گنجیشکا و گربه ها باشه، تا چیزایی که پهن کرده توی حیاط از دسترس(نوکرس) شون دور باشه.

...

منم خوابم میااااااد، الان با پتو و تشک هستم، شاید دیدی خوابم برد!

 پ ن: 

به دلایلی خوابم نبرد!!!

مثلا: حاج خانوم همین وسط برام شربت آورد، یه خورده بعدش میوه!! :)

#end

معرفی چند افزونه خوب برای گوگل کروم   <موقت>

به زودی (ایشالا طی همین امسال) 

    * معرفی افزونه - گوگل کروم (1)

#end

Get Adobe Flash player